با نثر مزخرف
با نثر مزخرف
یک زمانی که ما کوچکتر بودیم تقریبن هر روز شاهد دعوای پدر و مادر بودیم، صرفن به دلیل عدم درک درست آنها از همدیگر، من شاهد بودم و میدانم که مورد دعوایشان همان انتخاب بین عنب و انگور بود.
یک روز پدر را کشیدم کنار که عزیزم اینها که مادر میگوید طعنه و کنایه نیست، با زبان خودش میخواهد حتا لطف کند اما بلد نیست، برای او صرفن اینگونه تعریف شده لطف، بعد به موردی اشاره کردم که همانروزها در اوج بچگی در کتابی مخصوص بزرگسالان خانده بودم، که مادر خانواده در راه مثلن از بچهها و شوهر میپرسد گه آیا گشنهیشان نیست، و تفسیر این بود که مادر گشنهاش است، صرفن نمیخاهد تظاهر کند به ضعف، برای پدر نقل کردم و گفتم جون ذهنیتت نسبت به مثلن کاری که کردی منفی بوده وقتی مادر میپرسید که خوش گذشت؟ فکر میکنی دارد طعنه میزند. مثلن.
پدر مهربانطور گوش داد و بعد گفت علیرغم اینکه منطقی بود حرفت اما بدان و آگاه باش گه خیلی سخته، اینکه بتونی اینطوری نگاه کنی به قضیه، من آنروز به پدر و ضعفش خندیدم.
الان نگاه میکنم به حرف آن روز پدر و میخاهم بروم و دهانش را ببوسم، البته دهان را که نمیتوان بوسید، منظور که کانسپت جایی که ازش این سخنان گرانبها در آمد.
دیروز من باغ بودم و خانوم عزیز هی هی اساماس میداد که دلم تنگته، من از یک جایی به بعد با خودم فک کردم ای بابا اینم مارو انجام داده که، خوبه یک روز بیرون بودم بابا، اما در واقع شب که خونه رسیدم فهمیدم نع اینها از همان نازهاییست که باید انتظارش رو داشته باشی. بله.