نوش دارو
نوش دارو
درد است که آدمی را راهبر است. همان چراغی است که مولانا می گوید باید باشد تا کوران همگی پیل را ببینند. آن هایی که مصون مانده اند، همان هایی که شبانه به خانه ی تاریک نزدند، جز حدیث از خطروم و ناودان و گوش و بادبزن نشنیدند. درد آغاز و راه است. دلیل است. پایان هم هست، درد متعالی در ذات آدم است، در شبی کشف می شود اما خودش بیزمان است. خودش را شروع می کند و بعد شروع کننده ی همه چیز است. مسیر را نشان می دهد و خودش مسیر است. درد متعالی لزوم دارد، در پایان چیزی جز خودش نیست و خودش دوباره آغاز می کند. می شود در امان بود، می شود هم پذیرفت و مریم وار مسیح را آبستن شد. درد متعالی به دنبال چیزی است، اما در آخر خودش پیدا می شود. حقیقتِ دست نیافتنی بهانه است، مسیح بهانه است، درد به خودش می رسد و ارتقاء میابد. از فقر به حقیقت جویی، از دغدغه ای به دردی متعالی. پس درد است که آدمی را راهبر است، اما راهبر راهی که به درد می رسد.