سلام ...امروز ظزفای ظهر بود اظهارنامت بدستم رسید...نمیدونستم بخندم یا گریه کنم ...منو چی فرض کردی؟با اون متن خنده داری ک نوشتی...منو خانوادم کاری نکردیم؟جالبه چقدر زود عوض شدی...فکر نمیکردم بعد سه سال روزی یرسه که دیگه نشناسمت...نوشته بودی زیرش دوسم داری...انقدر خندیدم به اون جملت که نگو جوک قشنگی یود نمردیمو معنی دوست داشتنم فهمیدیم....نامرد دوماه یه تک به من نزدی نه تولدم ن عید ن روز زن هیچی یه تبریک بهم نگفتی نپرسیدی خبرت زنده ای یانه ...بعد نوشتی دوست دارم فاطمه جان..آرهههه؟؟هه فکر کردی مثل اون موقع ها باورت دارم نه دیگه اون فاطمه نیستم...دیگه حتی نیمخوامچشم تو چشات بیفته...وقتی دوماه هر روز دلم لرزید کجا بودی بی غیرت ؟هنوزم یه زنگ نزدی...تو نامت نوشتی تو عسروحرجو سختی هستی...اره؟کدومسختی...اخه نامرد من ک همه جیم اماده یود با وجود مریصیه بابا با هر سختی که بود بهترین چیزارو برای خونمون خریدم...تا یه روز اومد به اومدنت برنامه درست کردی...هه...چشاتو بستی رو همه جی...ففط یه جیزی...خیلی نامردی
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |