زندگی در جریان است
زندگی در جریان است
گاهی مواقع احساس می کنی دیگه خسته شدی دیگه صبرت تموم شده خسته ای از این زندگی تکراری خسته ای به به قول فاطمه کاش زندگی رو میشد استپ(stop) زد واقعا خسته م کاش می،شد زندگی لحظه ای مکث میکرد خیلی خسته م خیلیییییی گاهی مواقع به خودم می گم چرا ؟؟؟؟چطور به اینجا رسیدی ؟؟کمی فکر کردم و بعدش دفتر زندگیم رو باز کردم دیدم ای داد بی داااااااد دختر چرا زیر لحظه های زندگیت با خط قرمز کشیده شده!!!! هه آره یه زندگی تکراری که همه ش توش گناهام داره تکرار میشه نماز صبح:قضا،نماز اول وقت نبوده ، تو نمازا یاد و بویی از خدا نبوده یه لحظه مکث کردم و گفتم،دیوونه اولین چیزی که تو اون دنیا محاسبه میشه نمازه اگه کامل،و درست بود بعد بقیه اعمالت رو نگاه می کنن حالا جدا از این تو که اعمال دیگت هم چنگی به دل نمیزنه هه! گاهی مواقع به خدا میگم خدایا جونمو بگیر اما حالا که میبینم اگه بمیرم جای خیلی بدی دارم اونجا! اما اگه زنده باشم همون گناهان و تکرار زندگی روزانه ست که ازش خسته شدی! هر چی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم و دوباره برگشتم سر نقطه اولم دیدم این زندگی تکراری همین جور ادامه داره این زندگی نامرد کمی،هم مکث،نمی کنه!!!!!!!!چرا هیشکی نمیفهمه خستتتتتتتتتتتتتم آقا به جون دفتر خاطراتم خستم! چقدر قول بدم بزنم زیرش؟؟؟ چقدر بخوام دل مهدی فاطمه رو نشکنم اشکشو در نیارم اما باز همون کار هارو می کنم!!! گناه دروغ غیبت بدرفتاری با والدین بد رفتاری با رفیق شکستن دل تک تک آدما گفتن جملات،امیدوار کننده اما آخرش که چی همینه من هرکاری کنم درست نمیشم! اونوقت خجالت نمی کشم پررو پررو میرم میگم خدایا چرا امامانت من رو دعوت نمی کنن!!؟؟؟آخه بی انصاف با چه رویی چنین خواسته ای داری خیلی به قولات عملی می،کنی،؟؟؟ خیلی نمازات بوی خدا رو میده؟؟؟؟خیلی همه دوست دارن؟ خیلی دل نمیشکنی؟،خیلی دروغ نمیگی؟ خیلی قضاوت نمی کنی؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟ میدونم گفتن این حرفا فایده ای نداره! زندگی همینه و من یه آدمم که زندگیش تو یه تکرار داره میگذره! اونم تکرار گناه،اومدم دفتر زندگیم رو ببندم دیدم چرا این صفحاتش،نامیزونه؟ دیدم نه خودم با کارایی کردم به حال خودم گریه کردم!!!!،شاید از میون صفحات این دفتر شونزده ساله و هفت ماهه و نه روزه تعداد کمیشون صاف باشه! دلم این روزا خیلی بهونه میاره میگه خسته شده!راستش خودم میبینمش میدونم که خسته شده شبا که نمیذاره بخوابم از بس که خاطرات بد روزگارو دوره می کنه !شاید به هیشکی نگفته باشم اما خیلی وقته که دچار یه سردرد شدم که ولم نمی کنه گاهی مواقع همین طور که راه میرم سرم گیچ میره حس میکنم زندگی داره دور سرم میچرخه زمانی که غصه میخورم احساس میکنم سرم داره منفجر میشع حتی الآن که دارم مینویسم هییبیی زندگی من چرا واقعا چرا چطور بع اینجا رسیدی؟ و این سوال هنوز عین یه مجهول تو زندگی من باقی مونده ! خدا جون خیلی خستم به قول فاطمه میشه بغلم کنی؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |