گفت و گوی من و فاطمه (از زبون فاطمه)
گفت و گوی من و فاطمه (از زبون فاطمه)
خدایا بازم شب شد و معزمن اماده رفتن به اینده اس میدونی خدا من و فاطمه خیلی رویاهامون مشترکه روزای کلی میشینیم برای اینده برنامه میریزیم حیفم میاد اینارو اینجا ننویسم شروع کنم؟
سر کلاس نشستیم هرکدوممون غرق دریک دنیا دیگه دریغ فهمیدن یک کلمه از حرفای دبیر که یهووویی یه فکری به ذهن من خطور میکنه:
-وااااای فاطمه فک کن باز تو فامیل بت گیر میدن که چرا چادرت این شکلیه چرا موهات بیرون نمیکنی چرا به خودت نمیرسی کلا از اون حرفا قدیمی بعد سعیدهم کنارت نشسته باشه یه لبخند بزنه یه نگاه باغرور به توکه سرت پایین بندازه و بگه من فاطمه رو بخاطرتمام اینا که شما میگید نداره انتخاب کردم
-وااای خیلی خوب میشه نه؟حالا من یه تصور بگم
-بگو؟فک کن اخره شبه داری درس میخونی اقات بیاد کنارت بگه:بس نیس خانومم؟پاشو وضو بگیر قرانمون رو بخونیم بعدم بخواب خسته شدی فردا خواب میمونی ها
-اوه چه رمانتیک حالا منننننن!
-خب بگو؟
-فک کن روز عقدتون ازدواج حضرت علی و فاطمه اس بعد همه دارن خوش میگذرونند اقات که تازه اقات شده میاد کنارت میگه خانمم اذانه نمیخوای اولین روز زندگی دوتایی مون رو باخدا شروع کنیم بعد توهم بدو بدو میری سجاده اتو میاری و پشت سر اقات پهن میکنی
-وااای حالا یکی دیگههه من تصور کن قهرید یه گوشه نشستید بعد اقات باقیافه ناراحت میگه قهری عب نداره اما زیرقولت نزن یادته قول دادیم همیشه تا میتونیم باهم باهم نماز بخونیم تو هم بدون هیچ حرفی میری جانمازتو پشت سرش پهن میکنی بعد از نماز اقات درحالی که صورتشو میچرخونه طرفت با لبخند مردونه اش یه نگاه به صورتت میکنه و میگه میدونستی قهر میکنی خوشگل تر میشی توهم ازشرم سرتو میندازی پایین
.......
درحال گفت و گو هستیم که ناگهان دبیر داد میزنه میگه:چقد حرف میزنید و خطاب بمن میگه خفه نشدی؟(نمیدونم چه سری فاطمه روهیچوقت نمیبینند) بعد فاطمه روجابه جا میکنه میبره پیش خودش که دستم یش نرسه خخخخخ
کله زندگی منو فاطمه تو این چیزا خلاصه میشه خدا ارزوی منو فاطمه انقد بزذگه؟ من و فاطمه الان نمیخوایم که ازدواج کنیم اصن زمانش مهم نیسس فقط مهم اینا اون شخص بتونه تک تک ارزو هامون رو توراه خدا براورده کنه خدایا تو این زمین به این بزرگی دوتا مرده خدایی نیست یعنی؟ مرد من مرد فاطمه خاصهههههه
مرد ما باس: ریش داشته باشه
مرد ما باس:مارو با صدای قران خوندنش برانماز صبح بیدار کنه
مرد ما باس:سپاهی باشه با از اون لباس خوشگل داشته باشه که مردونگیشو بیشتر نشون بده
مرد ما باس:بلد باشه با صوت برام قران بخونه
مردما باس:بگه خانم بدو به صف اول نماز جماعت نرسیدیم دیر شد
مردمن باس همه ی اینارو داشته باشه که بشه مرد من وگرنه پسرزیاده خاستگارهم همه دخترا دارن مرده ایده ال من و فاطی کمه
خدایا من دلم نمیاد فاطمه رو به هرکسی بسپارم یادمه به فاطمه گفتم فاطمه تو زهرا باش علی با خدا ؛علی رو خدا میده بت فاطمه ی من لیاقته مردی داره مثه عمار مثه یاسر مثه یارای امام علی یکی که بتونه به تعالی برسونتس یکی که خوبی هاشو چندبرابر کنه خدایا اگه یکصدم درصد حق داشتم تو نظر دادن واسه ازدواج فاطمه به هرکسی نمیسپردمش به اون پسره میگفتم: اهای شما که من خواهرمو این رفاقتمو کشکی کشکی بدست نیوردماااا ببین خواهرمن غصه هاشو تو دلش میریزه کارهرکسی نیس غمشو ازتو چشاش بفهمه اگه انقدر مرد هستی که بشی مسبب لبخند فاطمه و دلگرمیش بسم الله اگرم نه عزت زیاد..ببین اقا پسر میخوام هروقت از کنارخونتون رد کردم فقط صدای خندشو بشنوما نگو چرت میگه فاز رفاقت گرفته و فلان دوست عزیز فاطمه فقط همکلاسی نیست فقط دوست خالی نیست یه چی اونورتره یه دنیا اونورتره.
به فاطمه میگم اینارو کپی کنه تو وبش که همیشه جلو چشمش باشه که بفهمه چقد دوستش دارم منم اینارو نگه میدارم که هروقت ازدواج کردم اینارو نشونش بدمو بگم ببین اقا من نه بخاطر پولت نه قیافه ات نه هیچ چیز دیگه ای تو رو انتخاب کردم بخاطر این چهارکلمه که ی زمانی رویام بود الان شده زندگیم تو رو انتخاب کردم پس همیشه خوب بمون