سپیده ی صبح
سپیده ی صبح
وقت اذان از خواب میپرم...میرم چراغ حیاطو خاموش میکنم...اسمون آبیه اما رو ب تاریکی...نه ستاره هست نه ماه...خورشید هم نیست ..این ساعت خیلی ساعت ه خوبی ه...
منتظرم آفتاب از پشت کوههای نقاشی های بچگیامون طلوع کنه...و شاید...
فکرشو کن بعده این همه کار لپ تاپتو روشن میکنی هدفونتو میذاری... از توی هزاران اهنگی ک داری اهنگ آخرین کوکب بانو شکیلا بخونه....
چ حسی بهم داد.... بهم میگه بخواب... نه شدنی نیست خانم شکیلا.. آهنگتون قشنگه خاطراتمو ورق زدی.منو تا مرز بغض بردی... اما ....
شاید دویدن صبحگاهی حالمو خوب کنه.... مثل چند سال پیش...سال اول دانشگاه...
(((تو خاموشی خونه خاموشه
شب آشفته گل فراموشه
بیا کامشب پشت این روزن
شب کمین کرده رو به روی من
تب آلوده تلخ و بی کوکب
شب شب غربت شب همین امشب
لای لایی من به جای تو شکستم
تو نبودی من به سوگ غم نشستم
از ستاره تا ستاره گریه کردم
از همیشه تا دوباره گریه کردم
لالالالا آخرین کوکب
لباس رویا بپوش امشب
لالالالا ای تن تب دار
اشکامو از رو گونه هام بردار
لالالالا سایه بیدار
نبض مهتابو دست من بسپار)))