مثل اون بتی که مردم به خدایی می پرستن
مثل اون بت که وجودش پره از ترس شکستن
یه صورتک به صورتم زدم طلایی
طلا شدم خدا شدم ولی ریایی
منم اون درخت عریون توی بیشه زمستون
تن لخت و دست خالی سر راه باد و بارون
نقش سبز یک بهارو سرتا پا به تن کشیدم
اما حیف که مثل من نیست اونچه از خودم کشیدم
یه صورتک به صورتم زدم طلایی
طلا شدم خدا شدم ولی ریایی...
مثل اون بت که وجودش پره از ترس شکستن
یه صورتک به صورتم زدم طلایی
طلا شدم خدا شدم ولی ریایی
منم اون درخت عریون توی بیشه زمستون
تن لخت و دست خالی سر راه باد و بارون
نقش سبز یک بهارو سرتا پا به تن کشیدم
اما حیف که مثل من نیست اونچه از خودم کشیدم
یه صورتک به صورتم زدم طلایی
طلا شدم خدا شدم ولی ریایی...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |