داستان هایی از زندگی امیرکبیر
داستان هایی از زندگی امیرکبیر
دو سال وزارت
در دو سال اغتشاش جمهور با وزارت متزلزل، چه اندازه کارکرد و اگر ده سال او را مهلت بود، یقینا برلن و لندن و واشنگتن و همه آسیا بلاد ایران شده بود. چه سوگند خورده شب به اندرون نرود تا یک کارخانه صنعتی جدیدی، روز از ایران بیرون نیاید و جهت قتلش تعجیل در ترقیّات زراعتی و صناعتی و کشف معادن و توسعه ملک تا هند و ترک بود. «دشمن طاوس آمد، پر او».
پرچم ایران
شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان طهران می گذشتم، دیدم امیر باکوکبه جلالش می گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول خانه ها رفتیم. دیدم بالای هر قراول خانه پرچم ایران است. پرسیدم: مگر اینجا طهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |