علم ریاضی؛ علم انسانی
علم ریاضی؛ علم انسانی
ریاضیات را همه قبول دارند. یعنی می پذیرند-اش. می شود برایش مسابقه گذاشت. می شود جایزه برایش تعیین کرد. می شود آن را سنجید. توافقات فراگیری در مورد آن وجود دارد. علمی "بار شدنی" است. اینگونه است که پژوهشگر لازم نیست برود مثلا ارشمیدس بخواند تا حساب دیفرانسیل را بفهمد. از همان نیوتن و لایبنیتس شروع کند کافی است. از همان چیزهایی که اکنون درست فرض شده اند شروع کند به هدفش می رسد. فرضا خواندن تاریخ ریاضی چندان ضرورتی ندارد. حداقل برای حرف جدیدی زدن اهمیت ندارد. همان قدر که بر شانه های غول ها بایستد کافی است. اگر کسی مدعی شود حرف جدیدی در این رشته زده، به سادگی می شود این ادعایش را به آزمون گذاشت. به سادگی نابغه ریاضی را از غیر نابغه می شود تشخیص داد. در ریاضیات حوزه تاثیر یک نظریه جدید را حداقل می شود تصور کرد. به همین خاطر است که کمتر نابغه ریاضی ای در تاریخ سراغ داریم که حرف فوق العاده ای زده، اما در زمان حیاتش قدر ندیده یا نفهمیدند-اش. نابغه های ریاضی در جوانی و میانسالی حرف جدیدی می زنند و به کهنسالی که رسیدند فقط قدر می بینند.
اما فلسفه و الاهیات و انسان شناسی و روانشناسی و جامعه شناسی و علوم سیاسی و روابط بین الملل و حقوق چه؟ تا به حال دیده اید مثلا چامسکی نامی در دوران جوانی جایزه مثلا تاثیرگذارترین نظریه را در زبان شناسی بگیرد!؟ یا مثلا دریدا نامی باشد که به خاطر حرف هایی که زده، یک جایزه جهانی مورد توافق همه گرفته باشد؟! علم انسانی تاثیرش موکول است به آینده؛ جهانشمول و مورد توافق همه نیست؛ در انگیزه ها و ایدئولوژی واضعان و زمینه های اجتماعی زمان پیچیده شده است؛ سوبژکتیو است. آن کسانی هم که حرف های کم و بیش مورد توافق زده اند، به دوران کهنسالی زده اند. خیلی هایشان اصلا قدر ندیدند در زمان حیات. خیلی هایشان را اصلا آن زمان نفهمیده اند و در کنج عزلت و سکوت مردند.
علم انسانی "بار شدنی" نیست. بر خلاف ریاضیات، اگر بخواهیم مثلا در سیاست حرف جدیدی بزنیم، باید برویم در لابلای تاریخ، بدانیم پیش ترها سیاست را چگونه می فهمیدند. بیشترش تاریخ آن علم است. نمی شود آخرین نظریات را خواند و امیدوار بود که بشود مرزهای آن دانش را پیش ببرد. برای تولید نظریه، نتایج نظریات قبلی چندان مهم نیستند؛ زمینه هایی که آن حرف ها در آن زده شده است اهمیت بیشتری دارند.
ریاضیات نظریاتش اعم از نظریات قبلی است. حرف های جدید، گزاره های درست نظریات قبلی را در بر می گیرد و یک چیزی هم به آن اضافه می کند. در علم انسانی اما نظریات جدید، اعمِ از گزاره های درست نظریات قبلی نیست. اصلا همین درستی و نادرستی در علم انسانی محل چالش است.
همین ها از جمله دلایلی است که در ایران ما، استعدادها می روند ریاضیات و مهندسی. یعنی حداقل بخشی از مهجوریت علم انسانی و بیشترپسندی شاخه های ریاضیات و مهندسی، ناشی از همین تفاوت های بنیادین میان دو علم است.(منافع و مصالح حکومت هم که جای خود دارد). این قسمت-اش دیگر ربطی به ایران و غیر ایران ندارد. چون می شود در ریاضیات سریعتر رشد کرد. سریعتر معروف شد. دردسر کمتری دارد. معیارهای برتری-اش، عینی و جهانشمول است. اگر کسی در شریف نابغه باشد، در هاروارد و استنفورد و پرینستون و گوتینگن هم نابغه است لابد. اما اگر در ایران سروش و بشیریه و طباطبایی و ملکیان بود، معلوم نیست در کانادا و آمریکا وانگلستان هم وضع به همین منوال باشد.