دلنوشته.....
دلنوشته.....
دیروز داشتم فیلم اسب سفید پادشاه رو تماشا میکردم،خیلی غمگین بود،لحظه ای خودمو جای مریم قصه گذاشتم ...خیلی عذاب اور بود برام، منم اگه جای مریم بودم خودمو میکشتم چون تو داری زندگی میکنی برای کسی که دوسش داری..زندگی با اونه که برات معنا پیدا میکنه...اونوقت اون بره و بهت خیانت کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه ...خیلی برات گرون تموم میشه ، دیگه زندگی برات بی معنا میشه ....
پ.ن:روزای اول بعد از رفتنش هزار بار فکر خود کشی به سرم زد ...از شما چه پنهون ۲ بار هم میخواستم این کارو کنم خیابون شلوغو و تمام ...اما هر بار چهره اش می اومد جلوم ...انگار میگفت باز بر میگردم ...راستشو بخواین اگه تا الان دوام آوردم فقط واسه اینه که میدونم بر میگرده یه روزی کی اش مهم نیست منتظرش میمونم صبرم زیاده...
پ.ن:اما اگه یه روزی فهمیدم رفته با یکی دیگه قید خودمو ، زندگیمو واسه همیشه میزنم ....چون دیگه زنده بودنم فایده ای نداره...تموم میکنم زندگیرو ...چون از وقتی رفته جراتشو دارم که براحتی به زندگیم پایان بدم ...اما هر بار نشد ..
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |