13
13
من واقعا نميدونم چه اين چه بلاييه كه داره سرم مياد........ اي كاش ميشد ميرفتم يه جايي اين حس لعنتي در من نبود واقعا اين حس كلافم كرده آخه كي ديده يه مرد متأهل تو وجودش جايي كه هيشكي نميتونه اونو ببينه يعني توي ذهن و قلبش احساس دوست دختر داشتن داشته باشه كي ديده...... اي حس دوست دختر داشتن تو يه حس بدي من از تو فراريم اينو درك كن لطفا .....،،،، ازت خواهش ميكنم از من برو .... من باتو نميتونم زندگي كنم لطفا برو برو اونجايي كه تو رو ميخوان من تو رو نميخوام از كنار من ردشو ...... توم مث من به من هيچ حسي نداشته باش...... دستمو ول كن تو رآه خودمو برو منم راه خودمو ميرم بزار به زندگيم برسم بزار يه قلب آروم و ذهني پاك داشته باشم ..... ميخواي داد بزنم هوار بكشم از دستت تا نصفه شبي همه كوچه بيدار بشن تا همه ببينن از دست تو چه به روزگارم اومده همه بهم بگن كه خل شدم اينكه الان دارم راجع به تو توي اين وبلاگم دارم مينويسم نشون ميده دارم رو به ديوانگي ميرم ..... لطفا از من برو بزار منم يه آدم عادي باشم مث همه .......كاش ميشد ميديدمت و با وجوديكه عصبانيت در من نيست با عصبانيت كامل تو روت نگاه ميكردم و بهت ميگفتم از من گمشو من از تو بزرگتراشو گم كردم راهي كه تو ميري رَآه من نيست تو خود بدي هستي تو خود شري آره برو نمينتونم با تو هيچي ببينم لعنتي .........،.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |