دقیقه نود
دقیقه نود
بیچاره دقیقه های نود زندگیم...
به سان کودکی که باید دنبال قدم های بزرگ مادرش بدود و نفسش به هن و هن می افتد..دقیقه های نود زندگی من هم باید جبران زمان هایی که به بطالت و رخوت گذشت باشند تا مبادا کارهای ناتمام من به وقت اضافه بکشند...
*** خوب درک میکنم وقتی به سرعت پله های این اداره و آن اداره را طی میکنم و نفسم به شماره می افتد.. تو دلم خودم رو لعنت میکنم که چرا از زمان استفاده درست نکردم...
*** ولی به خیر گذشت..
*** میدونم که بازم عبرت نمی گیرم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |