شب آخر ... !
شب آخر ... !
امشب اخرین شبی ئه که تو این سوئیتم !
آخرین شبی که دوستیِ ساده ی دو تا از بچه ها رُ میدیدمُ انرژی میگرفتم از اون همه محبت بی منظور ... !
آخرین شبی که چایی دم کردیمُ دور همی کلی گفتیمُ خندیدیم ... !
شاید دیگه هیچوقت بچه ها رُ نبینم !
شاید دیگه هیچوقت " ح " رُ نبینمُ نتونم بش بگم چقدر به نظرم دختر با معرفتیِ ُ چقدر دوسش دارم !
شاید دیگه هیچوقت نشه ازش معذرت بخوام به خاطر رفتارهای تندمُ اینکه هر قانونی وضع میکردُ میچسبوند به دیوار سوئیت، من که میدیدم برگه رُ همونجا میکندمشُ مینداختم سطل آشغال !
شاید هیچوقت هیچکدومشون ندونن رفتارهای من به خاطر روحیات منه ُ عمیقاً همه شون رُ دوست دارم ... !
امیدوارم فهمیده باشن من دختر خودشیفته ُ مغروری نیستم ُ برعکس؛ خیلی ساده ام !
اما تلخ ترین قسمتش خداحافظی با ویوئه این سوئیته ... !
خدافظی با چراغ های چشمک زن خیابون " ر " تو دل شبُ از طبقه ی چهارم خوابگاه ... !
همون خیابونی که هروقت نگاش میکنم یاد " م " می افتمُ روزایی که با هم قدم می زدیم ... !
روزایی که من شیطنت می کردمُ اون می گفت جاااان !
من میخندیدمُ اون می گفت جاااان !
من با خنده میگفتم یوهاهاهاها ُ اون ادامُ در میاوردُ من میخندیدمُ بعد خیلی جدی تر میگفتم یوهاهاهاها ُ اون میگفت جادوگر، نکن اینجوری، میترسم ازت !!!
منم هی گیر میدادم که چرا به من میگی جادوگر ؟!
میگفت نیستی ؟! خدا میدونه برا من چه نقشه هایی کشیدی !!
منم با یه حالت ایش طور میگفتم از من فاصله بگیر، اون میگفت خودتُ نچسبون به منُ بعد میگفت دقت کردی حرفامون داره شبیه هم میشه ؟! ...
یادم میاد میگفتی کلاس بدون تو برام خیلی زجر آوره، یادمه میگفتی اگه تو نباشی، از دانشگاه انصراف میدم !!!
راستی چی دلتُ زد ؟!
اینکه من همیشه زودتر از تو میومدم سر قرارُ منتظرت میموندم ؟!
یا اینکه حواسم بود جواب اس ام اس ها ُ پی ام هاتُ دیر ندم ؟!
یا اینکه هروقت عصبی بودی به زور تو رُ میکشوندم بیرونُ حاضر بودم برای اینکه حالت خوب باشه هر کاری کنم ؟!
واقعاً محبت زیادی دلتُ زد ؟!
چرا باورم نمیشه من ؟! ...
راستی روز آخری که با هم نشسته بودیم تو اون پارک کنار خیابون، من بلند شدم وایسادم بالای سر تو ُ چشمم افتاد به سفیدی موهات ... !
بهت گفتم چرا موهات اینجوریه ؟!
گفتی از استرسِ !
من گفتم نه، از شامپوئه فک کنم !
ُ بعدش گفتم چه شامپوای میزنی که شوره هم داره موهات ؟!
گفتی clear !
ُ من فردای اون روز رفتم برات یه شامپو خریدم، اما دیگه هیچوقت نشد بت شامپو رُ بدم ... !
تمام این خاطراتُ دارم مرور می کنم امشب ... !
اما کم کم دارم یاد می گیرم که باید با تغییر کنار بیامُ خودمُ درگیر خاطرات نکنم ... !
شاید تمام این خاطرات هم با رفتن من از این سوئیت تموم بشن ... !