لبخند
لبخند
لبخند بزن به مهتاب همچنان که داری دور میشی از خورشید ..چشاتو رو اخرین ترانه ببند و برو ... برو به سمت هدفهای هیچ ...
سایه ات روی زمین کشیده میشه ... انگار زمینو چنگ زده ...
این اخرین شعر یک مترسک شاید باشه وقتی مزرعه اش داره از هم میپاشه وقتی تموم هستی ش داره ازش دور میشه ....
دست تکون میدم با چشمام ولی خدافظی نمیگم به امید اینکه دوباره برگردی به من .... به همین امید واهی دلخوشم
سر اخرین پیچ شاید نگاهش برگرده ..بر نمیگرده ...انگار غرق رفتنه ....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |