48 ساعت غار نشینی
48 ساعت غار نشینی
تازه رسیدم خونه ...48 ساعت توی غار بودم و داشتمم به اینده و گذشته فکر می کردم و این وسط تموم فکر و ذهنم این بود اسم وبلاگ باید چی باشه و چ شصیتی اون رو اداره کنه و یهو پرتره ی یک مترسک روی دیوار افتاد ... بیرون رفتم تا بهتر ببینم و دیدم وقتی غروب میشه سایه مترسکی که روی زمین کاشته بودن وارد غار میشد ...انگار یک نوع ترس درونش بود و برای فرار از ترسش مجبور به ورود به غار میشد و اونجا پناه میگرفت ... تموم قضیه حل شد ... هنوز ضرب العجل 48 ساعته تموم نشده بود که برگشتم خونه تا شروع کنم به نوشتن وطراحی شخصیت جدیدم ...
مترسک یکی از ماست که روی زمین یکی دیگه داره زندگی میکنه و این بین حتی از کمترین حق و حقوقش هم بی نصیبه و جدا از اینها هر وقت فصل کار تموم میشه مترسک رو یا به زیر زمین میبرند تا سال دیگه و یا با چوب های اون اتیش روشن می کنن تا گرم بشن ...
تموم نوشته ها و واژه ها در مفهومی غیر از خودشون به کار میرن پس با دقت بخونید و ساده نگذرید و به یاد داشته باشید هر کدوم از ما حداقل توی زندگیش یک بار مترسک بوده و نباید ناراحت باشیم از اینکه میبنیم یک مترسک از انسان ها متنفره و یا اون ها رو نکوهش می کنه ...هدف اصلی و نهای این وبلاگ از بین بردن حس مترسکی در شما نیست برعکس فقط به شما یاداوری میکنه که سعی نکنین کسی رو مترسک مزعه خودتون کنید ....
همراه شو ...