جفا در حق اورول!
جفا در حق اورول!
به نام خدا
چند وقتی است که حس میکنم در حق جرج اورول جفا شده! همه او را با دو اثر «مزرعۀ حیوانات» که گاهی به دلیلی نامعلوم به فارسی با عنوان «قلعۀ حیوانات» ترجمه میشود و «1984» میشناسند. این دو اثر به نسبت سیاسیتر را گرفتهاند و بقیه را بیخیال شدهاند. خود من هم ابتدای آشناییام با «مزرعۀ حیوانات» بود آن هم به زبان اصلی و بعد هم «1984» را تا نیمه خواندم و به دلیل نامعلومی رها کردم. اما بعدتر «آس و پاس در پاریس و لندن» را خواندم و عمق جفا را فهمیدم.
داستان - گرچه به علت ساختار غیرداستانی سخت میتوان داستان نامیدش - در تم اصلی فقر است. داستان یک فرد فقیر است که ابتدا در پاریس و بعدتر در لندن زندگی میکند و در پاریس، کار در آشپزخانۀ هتل و رستوران را تجربه میکند و از عمق فاجعۀ فقر و همچنین رستوران میگوید و بعد به دلیل نامۀ دوستی به نام ب. به لندن میرود تا به یک عقبماندۀ ذهنی آموزش دهد و چون زمانی که به لندن میرسد، کارفرمایش در سفر است مجبور میشود مدتی را در خیابانها بگردد و زندگی خیابانخوابها را تجربه کند.
معلوم است اورول این کتابها را مبتنی بر تخیلاتش ننوشته. این قدر توصیفات درون کتابها دقیقاند که اصلاً بعید است چنین دقتی به صورت تخیلی ایجاد بشود. البته هنوز نفهمیدم که آیا راوی داستان خود اورول است - یعنی داستان، واقعی است - یا داستانی است خیالی ولی مبتنی بر مشاهدات نگارنده؟
الآن هم «دختر کشیش» را شروع کرده ام. آن هم به نظر کتاب خوبی است و واقعاً هم داستان است، نه مثل این کتاب قبلی که اصلاً بعضیها nonfiction مینامندش.