نماز قفلی
نماز قفلی
باز توی جاده، توی اتوبوس خواب بودم. مثانه بشدت از یک ساعت پیش آلارم میداد! ساعت ۵:۱۵ صبح، ارتفاعات گردنه های جاده فیروزکوه، دمای هوای منفی ۱۹۳ درجه زیر صفر کلوین نگه داشت، واسه wc و نماز.
حقیقتش من موقع نماز صبح ها توی راه ، معمولاً خوابم و بیدار نمیشم. اما اگه بیدار باشم، سعی میکنم بخونم.
حالا فکر کنین توو اون هوا، آب سرد، دست و صورت خیس، بدن تازه از خواب پاشده و افت فشار!
بچه ۱۰ ، ۱۱ سالش بود. باباش میگفت احمد بجنب دیگه ، چقد کندی! ... بچه میلرزید و مغزش قفل بود! تازه توی نمازخونه، سردتر از بیرون بود، دستها به فرش میچسبید!!
آخه پدر من، چه کاریه؟ حالا گفتن بچه رو از بچگی صبح ها آروم صداش بکن که به بیدار شدن صبح عادت بکنه، اما الان لازم نبود بچه رو به مرز سکته بکشونی بخاطر نماز صبحی که لازم نیست بخونه!
من خودم خاطرات فوق العاده کمدی ای از نماز صبح های یه جای خاص، توو یه دوره خاص از بچگی دارم و یخ حوض شکستن و ترس از حاج حسین برای نماز صبح و پیچوندن های زیر کرسی و... :-)) و هر بار با اون جمعی که بودیم، مرورش میکنیم، تا حد کبودی میخندیم :-))
اما این سرما و از خواب بیدار شدن و لرزیدن و سکته کردن بچه، قطعاً خاطره خوش و جالبی براش نخواهد بود!