قلبم تیر می کشد...
قلبم تیر می کشد...
این لحظه های تمام نشدنی
برایم سخت میگذرند…
نبضم کند میزند…
قلبم تیر میکشد…
دارم صدای خورد شدن احساس پاکم را …
لابه لای چرخ دنده های زندگی میشنوم …
آری خورد شدم به جرمی که نمیدانم …
چه خوش باور بودم…! گمان می کردم …
فصل درد ها رو به پایان است …
و خوشبختی همین نزدیکیست!
افسوس…
شادی هایم بی دوامند!
دلم هوای باران را کرده
دلم می خواهد آسمان هم بگرید
شاید کسی متوجه اشکانم نشود
شاید کسی نپرسد از دلیل گریه ام
فریاد بزرگی در سینه ام حبس شده
فریادی از نامردمی ها….
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |