حکایتی زیبا از سعدی
حکایتی زیبا از سعدی
یکی بربطی در بغل داشت مست | به شب در سر پارسایی شکست |
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم | بر سنگدل برد یکمشت سیم |
که دوشینه معذور بودی و مست | تو را و مرا بربط و سر شکست |
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم | ترا به نخواهد شد الّا به سیم |
ازین دوستان خدا بر سرند | که از خلق بسیار بر سر خورند |
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |