«من معلّم هستم»
«من معلّم هستم»
«من معلّم هستم»
هرشب از آينه ها میپرسم:
به کدامين شيوه؟
وسعت ِ يادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِ درياچه یِ عشق؟
غرق ِ دریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
«من معلّم هستم»
نيمکتها نفس ِ گرم ِ قدمهایِ مرا میفهمند
بالهایِ قلم و تخته سياه
رمز ِ پرواز ِ مرا میدانند
سيب ها دست ِ مرا میخوانند...
«من معلّم هستم»
درد ِ فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال ِ من است.
هرشب از آينه ها میپرسم:
به کدامين شيوه؟
وسعت ِ يادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب ِ درياچه یِ عشق؟
غرق ِ دریایِ تفکّر بکنم؟
با تبسّم يا اخم؟
«من معلّم هستم»
نيمکتها نفس ِ گرم ِ قدمهایِ مرا میفهمند
بالهایِ قلم و تخته سياه
رمز ِ پرواز ِ مرا میدانند
سيب ها دست ِ مرا میخوانند...
«من معلّم هستم»
درد ِ فهميدن و فهماندن و مفهوم شدن
همگی مال ِ من است.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |