سال ِ نو مبارک
سال ِ نو مبارک
سرگذشتی درباره ی سالی که گذشت ، از اشک ها و لبخند هایش.. از خوبی ها و بدی هایش و سنجاق کنم به گوشه ی حافظه اش، حالا که چمدانش را بسته ..
دوست دارد خاطره ای از ما داشته باشد که بعد ها وقتی دلتنگمان شد بغل کند .
آنقدر مهربان بود که تکه تکه های وجودش را در لحظه هایمان جا بگذارد .. حالا با لبخندی آفتابی یا بغض و باران..
من لبخند هایش را بیشتر دوست دارم .. وقتی روی صورت ِ مادرم نشست یا گونه های برادرم را نوازش کرد.
راستش را بخواهی اصلا نمیدانم چگونه گذشت!
نمیدانم دوستش داشتم یا نه.. نمیدانم دلتنگش خواهم شد یا نه..
برای من مثل ِ راهی بود که باید می رفتم.. مثل ِ خوابی که باید می دیدم.. یا دروغی که باید می شنیدم.
فکر کنم برای من لذّت تماشای همین عکس از سالی که گذشت بس باشد .
در فکر روزهایی هستم که هنوز نیامده اند... بهاری که هنوز نرسیده.. با شکوفه های سپید و صورتی.. با برگ های سبز و کوچک.. با رودخانه های شاد و رقصان.. سال ِ خوبی خواهد بود ، وقتی درباره اش حرف می زنم بی اختیار لبخند میزنم.. ناخود آگاه شاد می شوم.. یکجور ِ قشنگی بی قرارش هستم.. منتظرش هستم..
و او دارد بهترین ها را انتخاب می کند..شادی های کوچک و بزرگ را دستچین می کند.
خدا در کنارش قدم می زند و راهنمایش شده
می آید.. با رنگ های شاد و حرف های خوب و اتّفاق های قشنگ..
صدای قدم هایش را دوست دارم . برایمان کلّی سوغاتی آورده .
خدا بهترین ها را برایمان آرزو کرده ..این را خودش درِگوشم گفت و لبخند زد و به آسمانش بازگشت.
خدای خوب و مهربانم دوستت دارم و برای این همه آرزوها و اتفاق های قشنگ از تو ممنونم