ماشین زمان
ماشین زمان
قرار بود دو هفته خونه خالی داشته باشم
به امیر اس دادم بیاد پیشم
وقتی اومد یه نره دیو باش بود
گفتمش امیر این سر خر چیه اخه برداشتی با خودت اوردی؟؟
یارو فیکس دو متر قد داشت اونوقت موهاشو عروسکی بسته بودن واسش
دندوناشم هرکدوم دو سانت با هم فاصله داشتن برده بودنش ارتودنسی فک میکردن درست میشه الان
طرز واستادنشم از لاشخورا بدتر بود
اصن تا دیدمش گفتم امیر کنسل شده برو خونتون
(وقتی میگن نه اومده تو کار ینی همین)
ولی امیر کشیدم یه گوشه گفت داوش این خواوهرزاودمه سپردنش به من گناه داره دوسش دارم باوو بفهم
خود نره دیوه ام گردنشو کج کرد موند نیگام
اخرش به دلیل اصرار و اشتیاق امیر و خواهر زادش و مهمتر از همه نقشه خبیثانه ای که به ذهنم رسیده بود نظرم عوض شد
خواهرزادش موقع داخل شدن عین اسب بکس و باد میکرد!!!
این دیگه کیهههههه امیر!؟ داره پارچه مبلو میخوره چرا؟!
یه جوری مهار کن اینو تا برم یه کوفتی بیارم بخوره تا مارو نخورده
رفتم سر جعبه قرصا دو برگ لورازپام پودر کردم ریختم تو شیرکاکائو دادم سر کشید
خوابش نبرد ولی خیلی اروم و اقا شد
نقشمو کامل اجرا کردم اما نمیدونم چرا دلم خنک نشد!
واستادم همچین که امیر روشو کرد اونطرف با پشه کش محکم زدم تو سرش بیهوشش کردم
امیر که دیدش تعجب کرد گفت داوش این چرا دراز کشید؟
گفتم خوابیده خو تعجب داره؟
گفت باو این اینسومنیا داره
گفتم عههه؟؟؟ حالا ولش کن مهم نیس برو اون پایپ رو بیار یکم حال کنیم
یکی دو ساعتی شیشه کشیدیم بعد خوابمون برد
صبح تو طویله بیدار شدم!
نیمه لخت بودم! ماسک رو صورتم بود!!
از بیرون صدای داد و فریاد و هورا میومد!!!
از تعجب شاخ دراوردم!!!!
همون موقع یه یارویی که اتفاقا اونم ماسک داشت درو باز کرد اومد داخل گفت پاشو ملت منتظرن باو
گفتم کیا؟ با تعجب نیگام کرد و رفت
بیرون که رفتم دیدم همه جا عین قرون وسطی شده!
همه زن و مردا لخت مادرزاد واستاده بودن داشتن منو تشویق میکردن!
نیگا تاریخ گوشیم کردم. 937 میلادی بود!
اونجا یه میز بلند بود... یه ادم عجیب و غریب بسته بودن بهش
یارو فقط یه چشم داشت. دست نداشت، پاهاشم گرد بودن!
ماسکیه یه چاقو داد دستم گفت داوش پوستشو بکن!
من راستشو بخواین بدم نمیومد! اصن علاقه ام داشتم
شروع کردم به پوست کندن از فرق سر کچلش تا پایین پاهای پشمالوش
یاروعه یه ذره ام جیغ نمیزد! درواقع شایدم نمی تونست چون اصن دهن نداشت!
ولی به طرز عجیبی هرچی من بیشتر پوست میکندم اون قدش کوتاه تر میشد!
کارم که تموم شد ماسکیه گفت حالا سرشو ببر بذاور رو سینش
گفتم دستور نده یارو خودم بلدم چیکار کنم
عصبانی شد
زدم کشتمش
مردم قاطی کردن افتادن دنبالم منم فرار کردم برگشتم تو طویله
داشتن درو میشکوندن! باید یه راه دررو پیدا میکردم
گشتم دیدم یه سوراخ کوچیک و تنگ رو دیوار هست. همچین یه بوی گند فاضلابی ام میداد که نگو
با چاقوم خرچ خرچ خرچ کشیدم رو لبه هاش...
راه دررو ساختن از یه همچین سوراخ موشی خیلی زمان بر بود
چقدم عجیب بود که هرچی بیشتر خرچ خرچ خرچ میکشیدم دلم خنک تر میشد!!!!
خلاصه اخرش بعد چند ساعت عرق ریختن بازش کردم رفتم توش قایم شدم
شب شد خوابم برد
نمیدونم چقد خوابیدم
ایندفعه با صدای جیک جیک گنجیشکا بیدار شدم
مشخصا توی خونه خودمون بودم. ولی بازم نیمه لخت بودم!
سردرد داشتم
یه تیکه پوست دو وجبی توی دستم بود و از توی شورتم احساس سوزش میکردم
از سر تا پامم بوی عن میومد!
خیلی ترسیدم. داد زدم امیر کمک... امیییییییییییر...
صدایی نیومد
دوباره داد زدم کمممممک خواهرزاده... خواهرزاده...
بازم صدایی نیومد
رفتم تو پذیرایی دیدم امیر افتاده مرده تو خون غرق شده!
خواهرزادشم مرده بود!
کونشم پاره شده بود!!!
به امیر اس دادم بیاد پیشم
وقتی اومد یه نره دیو باش بود
گفتمش امیر این سر خر چیه اخه برداشتی با خودت اوردی؟؟
یارو فیکس دو متر قد داشت اونوقت موهاشو عروسکی بسته بودن واسش
دندوناشم هرکدوم دو سانت با هم فاصله داشتن برده بودنش ارتودنسی فک میکردن درست میشه الان
طرز واستادنشم از لاشخورا بدتر بود
اصن تا دیدمش گفتم امیر کنسل شده برو خونتون
(وقتی میگن نه اومده تو کار ینی همین)
ولی امیر کشیدم یه گوشه گفت داوش این خواوهرزاودمه سپردنش به من گناه داره دوسش دارم باوو بفهم
خود نره دیوه ام گردنشو کج کرد موند نیگام
اخرش به دلیل اصرار و اشتیاق امیر و خواهر زادش و مهمتر از همه نقشه خبیثانه ای که به ذهنم رسیده بود نظرم عوض شد
خواهرزادش موقع داخل شدن عین اسب بکس و باد میکرد!!!
این دیگه کیهههههه امیر!؟ داره پارچه مبلو میخوره چرا؟!
یه جوری مهار کن اینو تا برم یه کوفتی بیارم بخوره تا مارو نخورده
رفتم سر جعبه قرصا دو برگ لورازپام پودر کردم ریختم تو شیرکاکائو دادم سر کشید
خوابش نبرد ولی خیلی اروم و اقا شد
نقشمو کامل اجرا کردم اما نمیدونم چرا دلم خنک نشد!
واستادم همچین که امیر روشو کرد اونطرف با پشه کش محکم زدم تو سرش بیهوشش کردم
امیر که دیدش تعجب کرد گفت داوش این چرا دراز کشید؟
گفتم خوابیده خو تعجب داره؟
گفت باو این اینسومنیا داره
گفتم عههه؟؟؟ حالا ولش کن مهم نیس برو اون پایپ رو بیار یکم حال کنیم
یکی دو ساعتی شیشه کشیدیم بعد خوابمون برد
صبح تو طویله بیدار شدم!
نیمه لخت بودم! ماسک رو صورتم بود!!
از بیرون صدای داد و فریاد و هورا میومد!!!
از تعجب شاخ دراوردم!!!!
همون موقع یه یارویی که اتفاقا اونم ماسک داشت درو باز کرد اومد داخل گفت پاشو ملت منتظرن باو
گفتم کیا؟ با تعجب نیگام کرد و رفت
بیرون که رفتم دیدم همه جا عین قرون وسطی شده!
همه زن و مردا لخت مادرزاد واستاده بودن داشتن منو تشویق میکردن!
نیگا تاریخ گوشیم کردم. 937 میلادی بود!
اونجا یه میز بلند بود... یه ادم عجیب و غریب بسته بودن بهش
یارو فقط یه چشم داشت. دست نداشت، پاهاشم گرد بودن!
ماسکیه یه چاقو داد دستم گفت داوش پوستشو بکن!
من راستشو بخواین بدم نمیومد! اصن علاقه ام داشتم
شروع کردم به پوست کندن از فرق سر کچلش تا پایین پاهای پشمالوش
یاروعه یه ذره ام جیغ نمیزد! درواقع شایدم نمی تونست چون اصن دهن نداشت!
ولی به طرز عجیبی هرچی من بیشتر پوست میکندم اون قدش کوتاه تر میشد!
کارم که تموم شد ماسکیه گفت حالا سرشو ببر بذاور رو سینش
گفتم دستور نده یارو خودم بلدم چیکار کنم
عصبانی شد
زدم کشتمش
مردم قاطی کردن افتادن دنبالم منم فرار کردم برگشتم تو طویله
داشتن درو میشکوندن! باید یه راه دررو پیدا میکردم
گشتم دیدم یه سوراخ کوچیک و تنگ رو دیوار هست. همچین یه بوی گند فاضلابی ام میداد که نگو
با چاقوم خرچ خرچ خرچ کشیدم رو لبه هاش...
راه دررو ساختن از یه همچین سوراخ موشی خیلی زمان بر بود
چقدم عجیب بود که هرچی بیشتر خرچ خرچ خرچ میکشیدم دلم خنک تر میشد!!!!
خلاصه اخرش بعد چند ساعت عرق ریختن بازش کردم رفتم توش قایم شدم
شب شد خوابم برد
نمیدونم چقد خوابیدم
ایندفعه با صدای جیک جیک گنجیشکا بیدار شدم
مشخصا توی خونه خودمون بودم. ولی بازم نیمه لخت بودم!
سردرد داشتم
یه تیکه پوست دو وجبی توی دستم بود و از توی شورتم احساس سوزش میکردم
از سر تا پامم بوی عن میومد!
خیلی ترسیدم. داد زدم امیر کمک... امیییییییییییر...
صدایی نیومد
دوباره داد زدم کمممممک خواهرزاده... خواهرزاده...
بازم صدایی نیومد
رفتم تو پذیرایی دیدم امیر افتاده مرده تو خون غرق شده!
خواهرزادشم مرده بود!
کونشم پاره شده بود!!!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |