باید تحمل کرد
باید تحمل کرد
باید تحمل کرد!
" خوب شد که این گوشی جدید رو خریدم خیلی خوب شد اون قبلیه داغون بود به زور میشد یه زنگ هم زد.هیچ چی نداشت... خوبیه این گوشی به اینه که میتونم صدام رو ضبط کنم لازم نیس همیشه خودکار و کاغذ پیشم باشه . هر فکر و ایده ای به ذهنم رسید سریع میگم و توی گوشی ضبط میکنم. خیلی عالیه. .. امروز وقت کافی دارم سر چند تا موضوع فکر کنم. در باره گذشته و .. خب یه چیزی که از همه اینها میتونم نتیجه بگیرم اینه که اشتباهات، خود سلسه و دامنه دار هستند به هم دیگر مربوط میشوند.. سلسله اشتباهات ، هراشتباهی اشتباه دیگری را در پی دارداگر نتونی تحمل شرایط بد پیش اومده از اون اشتباه رو بکنی.. آره خوب که بررسی میکنم میبینم که ناامیدی در یه شرایط بد ، بدبینی نسبت به وضع موجود ، همه اینها خراب میکنه زندگی رو . اصلا اگه شرایط و اوضاع ناگوار رو هم تحمل کرد و تحمل کرد صبر داشت و خراب نکرد زندگی بهتر میشه بهتر هم نشد بدتر نمیشه .ولی .. خب این اساسی ترین مساله زندگیه . چیزی که من نفهمیده بودم .آره باید بیشتر تحمل میکردم. باید تحملم بیشتر از اینها بود..چه اشتباهاتی که به خاطر رعایت نکردن ایم مساله انجام داده ام.. ولی خب دیر شده . دیگه دیر شده برای این . من باید زودتر این مساله رو میدونستم.. خیلی حیاتیه. افسوس که دیر شده خیلی هم دیر شده..."
." .. خب چند جا توی کوه به اون پسر برخورد کردم. ولی اصلا بهش نمی اومد که اون کار رو بکنه. موقع برگشت از قله از یه راه فرعی میومدم. که دیدم کنار صخره ای تکیه داده نزدیک شدم عمدا نزدیک شدم که یه خسته نباشید هم بهش بگم آدم بدی به نظر نمیامد. همین که نزدیک شدم.. مرده بود.. چاقو رو هم توی دستش محکم وسفت چسبیده بود و لکه های خونی که آستین کاپشنش رو به مچ دستی که دریده شده بود بدجور چسپانده بود..گوشیش رو ورداشتم . نه به خدا قصدم دزدی نبود میخواستم به آشناهاش زنگ بزنم. ولی گوشیه خاموش شده بود باتریش تموم شده بود.. اومدم پایین .. نمیدونستم چیکار باید بکنم.. غروب شده بود.. خیلی وحشتناک بود برای اینکه درد سر نشه به 110 زنگ زدم از تلفن عمومی.. حتی صدام رو هم یه خورده تغییر دادم.. خیلی ترسیده بودم.. شب که به خونه رسیدم متوجه شدم که گوشی پسره رو گذاشتم جیبم و .. سریع گذاشتم رو شارژ .. همه شماره هارو گشتم. هیچ شماره ای توش نبود. اصلا مثل اینکه گوشیه نو باشه. فقط توی فایلهاش یه فایل رکورد بود که .. به تاریخ همون روز ذخیره شده بود. که براتون خلاصه اش رو گفتم. این داستان واقعی بود. یه جورایی عذاب وجدان دارم. باید این گوشی و محتویاتش رو به خانواده پسره برسونم. به خدا قصد من دزدی نبود ..بعد اون اتفاق دارم دیوونه میشم.. هزار بار به حرفهایی که اون پسر باخودش زده بود گوش کردم.. آخرین جمله ای که گفته بود: "باید تحمل کرد"