ای فرزندم
ای فرزندم
ای فرزند آدم...
تو را برای خودم درست کرده و پرداخته ام. به من روی آور و با من انس بگیر. از دیگران بگریز و در من بیاویز. تو مال منی نه از آن دیگران. اگر یک قدم به سوی من بیایی ده قدم به سوی تو خواهم برداشت.
به دل خود نگاه کن؛ هر قدر دلت به دنیا بسته باشد همان قدر محبت و مهر مرا از دلت بیرون کرده ای چرا که هیچگاه من محبّت خود و محبّت دنیا را در یک دل جمع نمی کنم.
ای فرزند آدم...
در شگفتم چگونه تو با مردم انس می گیری و به دیگران دل می بندی در حالی که می دانی تنها خواهی مُرد و می دانی تنها در قبر خواهی خفت و تنها در پیشگاه من خواهی ایستاد و تنها حساب پس خواهی داد؟
ای فرزند آدم...
دل تو حرم من است، چگونه در حرم من بیگانه را راه می دهی؟ جان تو منزلگاه عشق من است، چگونه در این منزلگاه محبت دیگران را پذیرایی می کنی؟ وجود تو فرش قدم های یاد من است، چگونه یاد غریبه ها قدم بر این فرش می نهد؟
آنان که روی از درگاه من برگردانده اند اگر می دانستند چقدر دلم برایشان تنگ شده است... اگر می دانستند بند بند وجودشان به شوق من از هم می گسست و پاره های جانشان به اشتیاق از هم می گسیخت و دل و قلبشان از خوشی آب می شد... اگر می دانستند... ای فرزند آدم...!