عظمت عشق
عظمت عشق
عظمت عشق
علی دادفرما
گويند روزي خبر رسد که بزودي جزيره زندگي به زير آب خواهد رفت و همه به تکاپو افتادندو آماده ترک جزيره شدند ،اما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند چون او عاشق جزيره بود، در آخرين لحظات وقتي جزيره به زير آب مي رفت بناچار عشق از ثروت خواست تا همراه او شود اما ثروت بار سنگين طلا و جواهرات را به او نشان داد و گفت جائي براي بردن تو ندارم .عشق نااميدانه به سراغ غرور که قايقي زيبا را به آب انداخته و در حال ترک جزيره بود رفت و از او خواست تا اورا همراه خود ببرد اما غروربا نخوت فروان تن خيس اورا بهانه قرار داد که تو قايق مرا آلوده خواهي کرد و رفت.؟ .غم در نزديکي عشق در تدارک رفتن بود عشق از او تقاضا کرد که همراهيش کند اما غم نپذيرفت و گفت تنهائي را ترجيح مي دهم .عشق سراسيمه به سراغ شادي رفت اما در آن سر و صداي هيجاني فرياد عشق به گوش شادي نرسيدو در حالي که آب بالا آمده بود و عشق به ورطه نا اميدي افتاده بود صدائي نحيف و سالخورده عشق را صدا کرد که من ترا خواهم برد .و عشق آنقدر خوشحال بود که پس از رسيدن به ساحل امن فراموش کرد نام سالخورده را بپرسد واو به سرعت از او گذشت.عشق ناتوان و خسته در ساحل به سراغ علم که روي شن ها در حال حل مسائل بود رفت و از او نام آن پير را پرسيد .علم گفت چگونه او را نشناختي؟او زمان بود و در حالي که لبخندي خردمندانه بر لب داشت به عشق گفت آري تنها زمان است که قادر به درک عظمت عشق است.زمان