خط اول به عشق تنهایی
حال و روزم به لطف او بد نیست
منزوی جان غزل نگو دیگر
هیچکس با ردیف آمد نیست
حال و روزم به لطف او بد نیست
منزوی جان غزل نگو دیگر
هیچکس با ردیف آمد نیست
فکر کن او که دوستش داری
بیخبر راهی سفر گردد
زده باشی به هر دری شاید
آب رفته به جوی برگردد
دور خود چرخ میزنی اما
چرخ گردون ، شکسته بی انصاف
حس و حالت چقدر نزدیک است
به دوچرخه سوار مخمل باف
نگرانم شبیه مستی که
وارد صحن یک حرم شده است
مثل سرمایه ی فقیری که
ارزشش ذره ذره کم شده است
باغبانی که باغ خشکش را
می سپارد به دست های دعا
باغبانی که خان بر او بسته
نوبت آب هفتگی اش را
نگرانم چگونه بعد از او
جان از این مهلکه به در ببرم
بچه گنجشکی ام که می ترسم
از بلندای لانه ام بپرم
قصه ها بعد ما چنین گفتند:
زیر این گنبد بلند کبود
شاعری بود که نمی دانست
عاشق قاتل خودش شده بود..
ابراهیمی
MEHR
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |