باید از دور تماشا بکنی یارت را
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزنالاسرارت را
رفتنی میرود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
دل به هیچ عشقی نمی بندم خیالت جمع جمع
از تمام شهر دل کندم خیالت جمع جمع
بال پرواز مرا خواهی بچین خواهی نچین
تا ابد بر خویش پابندم خیالت جمع جمع
آینه گاهی برایم نقش بازی می کند
من به رویش هم نمی خندم خیالت جمع جمع
جمع ما با هم عدد هایی حسابی نیستند
کم شدن را آرزومندم خیالت جمع جمع
گر گرفته پیرهن از داغ دل اما ببین !
لب فروبستم دماوندم خیالت جمع جمع
تیشه را از ریشه ام بردار لازم نیست
که پاره شد زنجیر پیوندم خیالت جمع جمع
گرچه چشمان مرا در اشک غلطان کرد و رفت!!
من در این برکه نمی گندم خیالت جمع جمع
بهت گفتم نمی تونم بمونم
نمیتونم رفیق رات باشم
زمین خوردم یه جوری که محاله
بتونم بعد از این دوباره ، پا شم
خودت می دونی اینو دیر یا زود
یکی دیگه برات آغوش میشه
حقیقت تلخه باور کن عزیزم
تبت تنده ولی خاموش میشه
نشستی پشت من بد گفتی اما
من از تو پیش مردم خوب گفتم
زمین خوردم بلندم کردی اما
برای اینکه محکم تر بیافتم
برو به آدما بازم بگو اون
سزاوار منو عشقم نبوده
خرابم کن ولی یه رود هر قدر
گل آلودم که باشه باز روده
مث زندونیای قبل اعدام
فقط سیگارمو چایی مو میخوام
برو من از توو دنیا بریدم
برو من غار تنهایی مو میخوام...
ابراهیمی
MEHR