صندلی خالی
صندلی خالی
نه سازم کوک میمونه،
نه کیفم کوکه دور از تو
ديگه عکس شناسنامهم
به من مشکوکه دور از تو
به من که بیتو معیوبم،
مثِ یه چرخ خیاطی
که سوزن میشکنه دائم،
شده یه چرخِ اسقاطی
مثِ یه بطری خالی،
رو میز پرتِ یه کافه
کناره مرد تنهایی
که دائم رؤیا میبافه
شدم شکل عزاداری
واسه یه نعش بیوارث
یا سوزانبان مغموم
توی فیلم شهیدثالث
خلاصه حال و احوالم
مثِ دارالمجانینه
چشَم روزا پرِ گریهس،
شبا کابوس میبینه...
ولی انگار تو خوبی،
سرت گرمه و قلبت شاد
چقدر سر به هوا موندی
تا فکرم از سرت افتاد؟
میگن حال و هوات خوبه،
مثِ ظهرای فروردین
همهش با ديگرون هستی،
همهش میگین و میخندین
همین بسه برای من،
همین که با خبر باشم
که تو آروم و خوشبختی...
میتونم غرق رؤیاشم
آخه من شاعرم، سادهم،
تصور کردنم خوبه
میتونم عاشقت باشم
با اين قلبی که مغلوبه
میتونم همزبون باشم
با یه صندلی خالی
با ته سیگارِ ماتیکیت،
با یه تصویر پوشالی
فقط گاهی به یادم باش،
یادت باشه که بیتابم،
بدون شببهخیر گفتن
به تو هرگز نمیخوابم
به يادم من بیفت گاهی،
توی کافههای پر دود
اگه جام پای میزِ تو،
رو یه صندلی خالی بود...
یغما گلرویی
هزارو یک هزار ودو... از این آمار میترسم
همه گرگند اینان بیش از این نشمار میترسم
زبسکه پشت عمری اعتمادم زخمی تیر است
من از این سایه ی افتاده بر دیوار میترسم
پناه آورده بودم روزی از مردم به آیینه
و حالا از خودم از اینه انگار میترسم
بدون عشق آدمها شبیه سایه ی سردند
مرا اینجا میان سایه ها نگذار میترسم
علی شکوهیان
روی ماسه طرحی از خودش کشید تا تمام شد
موج تکه تکه مرد را برید تا تمام شد
در غروب جاده از هراس این رفیق نیمه راه
پشت سایه ی خود آنقدر دوید تا تمام شد
ان پرنده ی پریده شوق رفتن من است
کاش می شد آنقدر پرید تا تمام شد
شاعری که دفترش پر از بهانه های زرد بود
برگ برگ با تلنگری تکید تا تمام شد
علی شکوهیان
MEHR