تو همان دوست خوبی...
تو همان دوست خوبی...
دو- همیشه همینطور است. دلش برای بقیه تالاپ تولوپ میکند. مامانش که عصب تری ژمینالش قاطی کرده بود مرده بود و زنده شده بود. هنوز هم که یادش می افتد اشک حلقه میزند تو چشم هاش. هدا که چیزی ش بشود اولین نفر است که میفهمد. حواسش به همه دوست هاش هست. حتی مثلا یادش نمیرود از من بپرسد همسرت برای استخدام رفته بود کارش چی شد. یا تو اوج شلوغی بخش برای بار اول که میخواستم عکس بایت وینگ بندازم آمده بود کمک من... از مهربانی زیادش است. همیشه می خندد. انقدر هم با نمک که من هر وقت چهره ی خندانش را میبینم لبخند میزنم. موجود مهربانیست که به من میگوید لایف تایم فرند. امروز آمد گفت: مریضم امروز خیلی استرس داشت.
من ماتم برده بود که: مگر عکس رادیو گرافی هم استرس دارد؟!
گفت: به مریضم گفتم نترس یک ثانیه هم طول نمی کشد. اما مریضش گفته بود: بچه ام کلاس اولی است، امروز امتحان ریاضی دارد. براش نگرانم!
من مرده بودم از خنده. نگار اما نگاه مهربانش به این ماجرا این بود که چقدر آدم ها دلواپس عزیزانشان هستند...
سه- نگار گفته بودم آن پستی که قبلا در وبلاگم نوشته بودم برات به دلیل اشکال بلاگفا پاک شده و قول داده بودم بهت بدمش. تو ادامه مطلب میگذارمش. رمزش هم کدت است در بخش رادیو!