یه واقعیت هست و اینه که من همیشه دلم میخواست خودم باشم...و من به بدترین شکل ممکن خودم نیستم ...همیشه یه ترسی هست که ای وای مردم چی میگن!؟ خب بگن به جهنم !! مگه همه دخترا باید شوهر کنن و بچه بیارن و الگو بندازن و کفش پاشنه بلند بپوشن !؟حتی گفتن اینا حالمو بد میکنه...همیشه فکر میکنم اگه واقعا خود خودم بودم شاید عشقمو پیدا میکردم یا اینکه اگه یه روز تو خیابون و یا هرجا باهاش قدم می زدم حس نمیکردم که همه دارن مارو میپان...همیشه نگران بودم و هفتا سوراخ قایمش میکردم...فکر کردن به اینکه اگه یه روز بنا به ناچار مجبور باشی زن یه ادمی بشی که قبلش هیچ عشقی درکار نبوده خیلی مشمئز کننده است یا حتی مزخرف....و یا اگه هیچ وقت نتونی ادمی که میخوای رو داشته باشی که سطح فکر و علایقش مثه تو باشه...چی می تونه بدتر از اینا باشه!؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |