285
285
سلام، من ابرِ کوچکِ مزرعه یِ فیروزه ای هستم. تازه آمدم به اینجا. بچه ای زیر گرمایِ آفتاب، روی چمن ها دراز کشیده بود. خانوم فیروزه ای متوجه شد که او نمی تواند خوب از دیدن آسمان لذت ببرد چون نور آفتاب و گرمای زیادش اذیتش می کرد. پس، من را صدا زد. من هم تند خودم را رساندم بالای سرِ بچه. حالا، او با خیال راحت می تواند آسمانِ زیبایِ خداوند را ببیند. من ابرِ کوچکِ مزرعه یِ فیروزه ای هستم. دومین عضو این مزرعه. که به دعوت خانوم فیروزه ای آمدم. با خیالِ راحت بروید روی چمن هایِ مزرعه دراز بکشید و آسمان را ببینید. من هستم. همان حوالی.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |