حکایتی زیبا از ابوسعید ابوالخیر
حکایتی زیبا از ابوسعید ابوالخیر
حکایت عارفانه از ابوسعید ابوالخیر
شیخ را گفتند:«فلان کس بر روی آب میرود».
گفت: «سهل است.وزغی و صعوه ای نیز بروی آب میرود».
گفتند که: «فلان کس در هوا میپرد!»
گفت: «زغنی ومگسی در هوا بپرد».
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود».
شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود، این چنین
چیزها را بس قیمتی نیست. مردآن بودکه در میان خلق بنشیند و برخیزد و
بخسبدو با خلق ستد و داد کندو با خلق در آمیزدو یک لحظه از خدای غافل نباشد.
نظر شما چیه؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |