دوست دختر خر است
دوست دختر خر است
همینجور که اخمام تو هم بود و داشتم زیر لبی بد و بیراه میگفتم سنگی که جلوی
پام قد علم کرده بود را شوت کردم.انگار که خودم تنها توخیابون بودم و تو عالم خودم بودم
سرم رو که بالا آوردم دیدم آقای میوه فروش داره برّو بر با تعجب منو نگاه میکنه .. لابد
فکر کرده این دختره دیوانه است ! از خونه که زدم بیرون یه سرویس از جلوی چشمم رد
شده بود و من باید کلی منتظر میشدم تا سرویس بعدی ... چشمام به اون سمت خیابون
چرخ میخورد ... شاید بیاد رد بشه و چون همیشه با شوخی های بی نمکش و لوس بازیاش
بوق بزنه و اشاره کنه بیا سوار شو . اما دریغ ! اینجا بود که فهمیدم ای بابا ! من چقدر خرم .
تو مسیر دختر عمه رو دیدم به همراه دخترش که برای خرید جهیزیه اومده بودن ... کلی
با هم خوش و بش کردیم و کیفور شدم .. برای خودم بنا بود هدیه بگیرم ...
ساق دست خریدم ... خوشم میاد ازش ... میخوام دختر خوبی بشم و سر کار استفاده اش
کنم .