یکی از بهترین حسهای ساده، خوابی است که در ارامشی که پشت میزت نشسته ای تو را میپیچاند، وقتی که مانند ورشکسته ها ، خودت را روی تختت می اندازی و افسار انچه ارزویش را میکردی به گردن همه انهایی که سفت به تعلقشان چسبیده اند می اندازی.
گاهی شبها که حسابی تنها میشوی، بر خلاف همه ان زمانهایی که همه دوست و اشنایان یادت میکنند، میشود شکر نعمت همین حس بویایی کنی، همین نفس که عطر گل شب بو را وقتی که روی تخت دنج حیاط نشسته ای را در روحت بپیچاند، عاشق تمام لحظاتی ام که هیچ خاطره ای حتی خوش را یاداوری نکند، حداقل حسابت با خودت روشن است که کجا نشستی و اصلا ساعت چند است.
ماه، پشت درخت زردالو است . هوایی سرد تن را میلرزاند، بوی شب بو پیچیده است...
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |