شما میدونید پناهگاهِ امنی که خودش رو منفجر میکنه یعنی چی؟ اگه میدونید یعنی خلأئی رو تجربه کردید. یعنی با حس مبهم ساعتها به صفحه کتاب و گوشی و آدم ها خیره شدید و اجازه دادید کاواکِ روحتون عمیقتر بشه.
نمیخوام بگم حرف دلِمون یکی بود، نگاهِمون یکی بود، تفکرِمون یکی بود، ولی بود حرفایی که اون نوشت و خوند و من شبها و روزها خوندم و نوشتم و گفتم و حتّی گریه کردم...
شاید حرفهای جزئی کوچک، فکرهای جزئی کوچک که من رو وارد عالَمش کرد.
وقتی خوندم خودکشی کرد خواستم به یکی بگم، بگم رفت؛ دیدی رفت؟ دیدی جدی جدی چیزی که نگرانش بودم شد؟ دیدی رفتنش از جنس شعراش بود؟
کسی نبود که بگم و نمیخواستم قضاوتش کنم...!
اینارو گفتم که بگم کاواک روحم بزرگتر شده و ولعش برای بلعیدن بیشتر...
پناهگاهِ امنم؟ شده جنون. نا امن ترین پناهگاه دنیا. نجات دهندهمون؟ در گور خفته است...
روحت در آرامش باشه. همین. =]
× قطعه ۴۴ بهشت زهرا