200
200
هيچ کار خدا بی حکمت نیست... هیچ کارش!
انقدر قشنگ در و تخته رو با هم جور میکنه و يه اتفاق رخ ميده که زبونم از توضیحش بند اومده... فقط ميتونم بگم بزرگیتو شکر!
بار سنگینی گذاشتی رو شونمون ولی ميشه... ميدونم که ميشه چون تو خواستی...!
اولش خیلی حالم بد بود... خیلی! از شدت درموندگی رفتم سراغ خودش(بهترین پناهگاه در این جور مواقع :) ) ... کم کم بهتر شدم.
دو دل بودم... بگم؟ نگم؟
-ازت بدش مياد
+چرا؟ مگه من از اون بدم اومد؟ فکر میکنم اونم مثل من ناراحت ميشه
-جلوه ات خراب ميشه
+الان اون مهمه... تا بهش نگم حرفمو قبول نمیکنه چون فکر میکنه شعاره! بعدشم... تا نگم راحت نیست و خجالت میکشه
-از من گفتن بود.
(بازم 2 تا ملیکا ی درون من افتاده بودن به جون هم)
و آخرش هم گفتم... و امیدوارم ثمر بده!
الان انقدر انرژی دارم که نميدونم چه جوری باید تخلیش کنم... دیشب تا ساعت 12 شب رقصیدم :)
خوشحالم... خیلی خوشحالم...
پ.ن1: خدایا... قربون بزرگیت برم... تو که به عجیب ترین شکل ممکن همه چی رو جفت کردی...يه کاری کن نتیجه بده... يه اراده به اون بده و يه روحیه به من
پ.ن2: لطفا اون اپلیکیشن مزخرف رو حذف بنما :| نه که تو اکانتت نری... کلا از منو حذفش کن تا به وقتش ؛)
پ.ن3: به بدترین شکل ممکن موضوع خودم رو مطرح کردم خدا ميدونه چه فکرا که نکرده
پ.ن4: هنوز باورم نميشه من این کارو کردم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |