پیشداوری های احساسی ...
پیشداوری های احساسی ...
معاشرت کردن تو تو شرایط سخت یجور دهن کجی کردن به واقغیت تلخ قدرت زندگیه و انکار ناپذیر زمانیه که لبخند تصنعی روی لبته که وانمود بکنی من چقدر خوبم و همه چیز چقدر آرومه !!!
واقعیت تلخ محاصره شدن قلعه منه با ارتش قدرتمند اطرافیان ... چقدر دوام داره حصارهای محکم و برج و بارو هام نمی دونم ... و تا کی می تونم با ندیدن و دیده شدن قدم به بیرون قلعه بزارم هم نمی دونم ...
دلگیرم و می دونم هر چقدر به این خودخوری ادامه بدم چیزی جز از بین بردن پیوندهای صمیمیم برام باقی نمیمونه ... نگرانم چون می دونم فقط ما هستیم و تنها هستیم ... و تا کی ما هستیم هم باز نمی دونم ...
راه رفتن روی خطوط قرمز تبحر و تجربه نیاز داره و من سالهای سال میانه رویی معتدل بودم اما روحیه همراهم برای این سبک از زندگی هنوز خیلی جوونه و با من و تصمیم های من ادامه دادن یعنی گذر از دالان حوادثی که هیچ تجربه مشترکی نداریم ... حمایت محض و بستن چشم و گوشهایی لازمه که فقط من می فهمم چقدر برای بی تجربه ها سخته ... و بازی کردن نقش یه حامی 100% کندن از عاداتی می خواد که اگر نگذشتی از سهم 100 درصدت هرگز بروز نمی کنه و در آخر ما هنوز امیدواریم و ما می دونیم که می تونیم ...
گاهی اوقات رجوع کردن به کیستم و چیستم الزامیست ... اصرار و اجبار هم گاهی اوقات الزامیست ...