داغ
داغ
داغی که بر دل بماند
تا لب گور هم
سر نمی آید
این قصه را نیست پایانی
مثلی نقشی
که بر روی گل پخته بماند
مثل یک اضصراب
مثل یک بیماری لاعلاج
تا تو را نکشد
دست از سر تو بر نمی دارد
می گریزی
از آنچه تو را خسته کرده است
اما
همیشه پیش روی تو
مثل یک تصویر بی اختیار
تو را به مرز مردن
به گریه می کشاند
با خودت درگیری
درگیر فراموشی که نمی خواهی
مثل یک داروی تلخ
که دنیا به کام تو می خوراند
و اینچنین تا نفسی در وجود توست
داغ روی داغ تو می گذارد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |