داداش کوچولو
داداش کوچولو
برای اولین باره که انقد با حال خراب می نویسم ...
خیلی خیلی حس بد و گند و مزخرفیه مثلا گاهی یکی اذیتت میکنه و حرصت میده ، تو حرصی میشی آرزو میکنی که اون فرد هیچوقت نباشه ، اصلا بمیره ...! اینطور نیست ؟ تا حالا برای شماها پیش نیومده ؟
شاید باورتون نشه ، میدونم خیلی بدم ، اما من یه داداش کوچولو دارم کلاس اولیه ... خیلی ازش حرص میخوردم . گاهی کلا ازش متنفر می شدم ... اما امروز فهمیدم که یه خار بره توی پاش دلم ضعف میره ...!
مریضه و بردنش دکتر ...! واسه جشن الفبا که امروز داشتن رفتم مدرسه ش ، نمیدونستم حالش خوب نیست ... هی سرش جیغ جیغ میکردم چته انقد شل و ولی؟
رفت بالای سکو با اون حال خرابش سرود بخونه ... یهو دیدم حالش بد شد ... دویدم سمتش ! طفلک مونده بود چیکار کنه ! منم که از اون بد تر !
مامان بابام سر کار بودن نتونسته بودن بیان جشن الفباش ! من دست تنها نمیدونستم چیکار کنم !
بردمش دستشویی صورتشو شستم ... هرچی خورده بود روی فرم مدرسه م اورد بالا ... لباس خودش تمامش کثیف بود!
منم زدم زیر گریه ! مامان دوستم اومد کمکم کرد ! اگه نبود معلوم نبود من خودم زنده میموندم ناموسا !
و چیزی که گریه مو بیشتر کرد این بود که نه معلما ، نه مامانایی که اونجا بودن به ما دو تا نگفتن مثلا کمک میخوای یا مثلا حالش خوب شد ؟؟ ... و این باعث شد نفرت عجیبی توی دلم نسبت به بعضی آدما شکل بگیره ....
هیچی دوباره بردمش تو سالن دیگه حالش بد نشد اما خب خوبم نشد ... منتظر موندیم تا مامان بابامون اومدن دنبالمون و رفتیم خونه ... بازم حالش بد شد ! الانم دکترن !
با این هوای گند تهران ٰ، دلگیر و باد ، تنها توی خونه سوت و کور با یه حال داغون موندم...!
دست و پام داره میلرزه ! کاشکی حالش خوب شه ...!
کاشکی انقد آرزو نمیکردم نباشه ! کاشکی انقد بد نبودم ...!
پی نوشت : صرفا برای اینکه کمی تا قسمتی سبک شم ... جنبه خاص دیگه ای نداشت !
+ : عکس ربطی به متن نداره ! اما واقعا عکسی برای نشون دادن گندی حال من نبود...!