مجموعه " جان اسمیت خیالی " ـ نامه 1 ـ من
مجموعه " جان اسمیت خیالی " ـ نامه 1 ـ من
به نام خدا
● نامه اول _ من
● تاریخ : جمعه دوم بهمن ماه هزار و سی صد و نود و چهار _ بیست و دوم ژانویه دوهزار و شانزده
بابا لنگ دراز عزیزم ... سلام ...
می دانم اکنون که این نامه ی مرا می خوانی تعجب کرده ای ! اما تعجب نکن ...
من جودی آبوت هستم ...
راستش را بخواهی ، مدت ها بود دلم یک همدم می خواست ...
دلم کسی را می خواست که وقتی با او حرف می زنم به حرف هایم گوش دهد و آرامم کند !
وقتی عقاید و افکار شاید مسخره ام را برایش می گویم به جای اینکه بگوید : " واه ... خل شدی ؟! " ، خوب به آن ها فکر کند و درباره اش حرف بزنیم ...
دلم کسی را میخواد که وقتی از او می خواهم که مرا بیرون ببرد ، برایم بهانه از مشغله کاری اش نیاورد و مرا به گردش ببرد ...
دلم کسی را می خواهد که بی ریا در کنارم باشد و وقتی مرهمم شد منت نگذارد ...
دلم کسی را می خواهد که وقتی با او قهر می کنم او بیاید منت کشی ...
دلم کسی را می خواهد که با هم دیوانه بازی در بیاوریم...
با هم روی پله برقی ها جیغ جیغ کنیم...
دلم کسی را می خواهد که وقتی جیغ می کشم نگوید : " هیس ! زشته ! " ; در عوض با من جیغ بزند ...
دلم کسی را می خواهد که بدون خجالت با من بدود ...
کسی که مرا لوس کند ...
این روز ها همه بی اعصابند ...
این روز ها همه به فکر پولند ...
این روزها هیچ کس با من کاری ندارد ... هیچ کس مرا تحویل نمی گیرد...
بابالنگ دراز عزیزم ...
تو دیگر بی اعصاب نباش...
تو دیگر به فکر پول نباش...
تو مرا تحویل بگیر...
بیا با هم دوست باشیم...
هم من دوست تو...
هم تو دوست من ...
بابا لنگ دراز عزیزم...
من جز خیال وجود تو هیچ سرگرمی ای ندارم ... همیشه در خیالم باش ...