دودلـــــــــــــــــــــم !!
دودلـــــــــــــــــــــم !!
نمیدانم باید چکار کنم. کلافه ام. خواستگار جدیدم خیلی دودلم کرده است. اصلا نمیتوانم نه بگویم. بله هم نمیتوانم بگویم. می دانید چیست؟ من هیچ کسی را پیدا نکرده ام که این ها را به او بگویم. چرا این همه تنها هستم؟!
خدا از همان اولش مدام در گوشم زمزمه کرد نه بگویی پشیمان می شوی و بعد هر بار که گفتم می خواهم نه بگویم گفت بگو. خب جای من بودید چه می کردید؟! کدام را قبول کنم؟! نه بگویم. نه نگویم. دل ببندم. دل نبندم. می دانید چیست؟ به مادرم گفتم فردا صبح نه را به خانواده اش بگوید. همین امشب زنگ زد تا نظرم را بداند. از همه پنهان کرده ام اما دلم می خواهد به شما بگویم، با صدایش دلم لرزید. وقتی دیدم خودش را به هر آب و آتشی می زند تا نه نگویم دلم لرزید. وقتی می بینم کسی که مرا تنها یک بار دید و این همه خاطرخواهم شده است اما خیلی ها هستند که اصلا به روی خودشان نمی آورند دوستم دارند دلم لرزید. شما بودید دل تان نمی لرزید؟! شما بودید قفسه سینه تان درد نمی گرفت؟! از طرف دیگر دلم با همه آن همکلاسی هایی است که خاطرم را بدجور می خواهند. زیرچشمی نگاهم می کنند. جان شان را برایم می دهند. وای چه کنم؟! وای چقدر کلافه هستم من. چقدر دودل شده ام. چه کنم؟! چه می توانم بکنم؟! می دانید چیست؟! روز خواستگاری اصلا نمی توانستم چشم هایش را نگاه کنم. چون قیافه اش را دوست ندارم. سیاه سوخته ام هست. وای چه کنم؟! شما بودید چه می کردید؟!+دیدم خیلی ها آدرس جدیدم را ندارید گفتم دغدغه این روزهایم را اینجا هم بنویسم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |