پدرجد ..
پدرجد ..
گفت: "چقدر تنبلی تو" و من یاد پدربزرگِ پدربزرگ خدابیامرزش افتادم که هر چهارشنبه جلوی چشمانم رژه می رود. هر چه فکر می کنم کسی را در خاندان به خاطر نمی آورم که قدر من بی فکر باشد. بی خیالی بود. تنبلی بود اما این همه بی فکری نبود و چهارشنبه ها من می شوم یک مشت عضله دردناک که بین حجم عظیمی از چربی گیرافتاده و تاب این همه کشش را ندارد. هفته بعد و دو هفته بعد وقت امتحان پس دادن است. امتحانی که فکر کردن به آن هم نفسم را تنگ می کند!!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |