بیست و چهار ساعت بعد
بیست و چهار ساعت بعد
زندگی بدون امتحان زیباتر است. یعنی خیلی زیباتر است. اصلا خیلی خیلی زیباتر است. با این که تا یک ماه دیگر فکر و خیال نمی گذارد یک آب خوش از گلوی من پایین برود ولی همین که دغدغه درس های نخوانده و تست های نزده را ندارم خودش ته خوش بختی است. مثل آن که وزنه ای به وزن کره زمین را از شانه ام برداشته باشند. کلی به خودم رسیده ام. دورهمی دیدم. تا لنگ ظهر خوابیدم. دستی به سر و روی زندگی ام کشیدم. کتاب هایم را جمع کردم. جارو زدم. کوکوی تره درست کردم. ورزش کردم. قالب وبلاگم را کمی شادتر کردم و کلا دیشب و امروز را زندگی کردم. آن هم به معنای واقعی کلمه. البته یک وقتی فکر نکنید من از آن بچه تنبل ها هستم. تنبل هستم ولی نه در درس خواندن. تنبل هستم در امتحان دادن. من از آن دسته دانش آموزانی بودم که از درس و مدرسه و معلم و ناظم و مدیر، کنسل شدن امتحانش را در حد مرگ دوست داشت. آن قدر که حاضر بودم تا آخر عمر درس بخوانم ولی یک امتحان هم ندهم. از بچگی همین بودم، الان هم همین طور هستم. از امتحان بدم می آید. برای همین است امروز به معنای واقعی زندگی کردم. من بدون دغدغه ی امتحان زنده ترم :) .