شهید حاج ابراهیم همت
شهید حاج ابراهیم همت
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
بايد نيروها براي انتقال به تهران آماده ميشدند. همه مشغول بستن اثاثشان بودند كه خبر رسيد حاج همت آمده و ميخواهد بچهها را ببيند.
صداي صلوات و تكبير و قربان صدقه رفتنهاي بچهها بلند بود. بعضيها ريخته بودند سر و كول حاجي و ميبوسيدنش. بعد از دوتا عمليات و آنهمه خستگي، اين خبر واقعاً ميچسبيد. حاجي گفته بود براي ديدن امام وقت گرفتهاند. بچهها از ذوقشان نميدانستند چه كار كنند. دلشان ميخواست همان موقع راه بيفتند.
حاجي گفت «خب. حالا كه ميبينم همه سرحالين، حاضر شين كه امشب يه عمليات داريم. انشاءالله فردا براي ديدار امام ميريم تهران.»
بايد نيروها براي انتقال به تهران آماده ميشدند. همه مشغول بستن اثاثشان بودند كه خبر رسيد حاج همت آمده و ميخواهد بچهها را ببيند.
صداي صلوات و تكبير و قربان صدقه رفتنهاي بچهها بلند بود. بعضيها ريخته بودند سر و كول حاجي و ميبوسيدنش. بعد از دوتا عمليات و آنهمه خستگي، اين خبر واقعاً ميچسبيد. حاجي گفته بود براي ديدن امام وقت گرفتهاند. بچهها از ذوقشان نميدانستند چه كار كنند. دلشان ميخواست همان موقع راه بيفتند.
حاجي گفت «خب. حالا كه ميبينم همه سرحالين، حاضر شين كه امشب يه عمليات داريم. انشاءالله فردا براي ديدار امام ميريم تهران.»
خدا جون... خیلی دوست دارم رفتارم کردارم گفتارم مثل شهید همت بشه اما هر کاری میکنم نمیشه... حالا میفهمم که چرا شهید شدن..
خوب هاتو میبری ...اما بدهاتو نگه میداری...
خدایا یا مارو شهید کن یا مارو خوب کن و از دنیا ببرن
الهی آمین...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |