زن باشی و غریب نباشی نمیشود
زن باشی و غریب نباشی نمیشود
و یک قطره اشک گوشه چشم راستت مقاومت میکنه
اولین جمله ازجملات مرتبط رو میبینی
«گاهی برای بودن باید رفت » و اینبار لباتن که باید مقاومت کنند و محکم به هم بچسبند تا صدای این رنج محبوس بمونه.....
«رفتن» غم انگیز ترین لغتیه که تو تموم عمرم و تو تموم زبونا یاد گرفتم !
+امروز که بابام رفت،مامان صبور من ،شب گریش گرفت ! جلوی همه!
خیلی ،خیلی دوست دارم بدونم بابام هم توی راه،وقتی داره میره به `کاراش` برسه، گریه نه،اما تو خلوت و تنهایی خودش،یه قطره اشک میریزه؟!!
پ.ن: من همیشه البته مامانمو متهم میکنم که به اینکه چقدر بابام دوسش داره توجه نمیکنه ،اما دوست داشتن کافی نیست!
نتایج دوست داشتن مهمه
مثه توجه، دلجویی،حمایت (همه جوره نه صرفا مالی!)،یا هر چیزی که یه مرد نمیفهمه ،هیچوقت نمیفهمه.....
پ.ن۲: او خود به تمامی رنج است.پس رنج را دوست می دارد.چنان که فاسد فساد را،زاهد زهد را،کاری کار را، عاشق عشق را و رنجور رنج را دوست ...
P.s: message received! (:(