برای رفیقت زمان می گذاری
برای رفیقت زمان می گذاری
برای رفیقت زمان می گذاری
نه تنها زمان بلکه جان می گذاری
به وقت غمش از سبوی رفاقت
شراب استکان استکان می گذاری
که بالا رود بیشتر، پیش پایش
تو از شانه ات نردبان می گذاری
ولی می زند زخم و انگشت حیرت
از این مرحمت در دهان می گذاری
نمی پرسی اش جای مرهم نهادن
چرا لای زخم استخوان می گذاری؟
نمی پرسی اش چیست این دشنه در دیس
که در سفره ام جای نان می گذاری
نه از غم به ابرو خمی می نشانی
نه با هیچکس در میان می گذاری
نه حتی برایش به همدستی شعر
به تهدید خط و نشان می گذاری
فقط نقطه ی آخر دوستی را
به پایان این داستان میگذاری . . .
سجاد رشیدی پور
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |