بی عرضگی یا شرافتمندی ، مسئله اینست
بی عرضگی یا شرافتمندی ، مسئله اینست
مسئله ای که شاید که دیگر چندان مسئله ای هم نباشد . که اگر هم باشد شاید که دیگر مسئله روز نباشد . مسئله ای که مثل خیلی چیزهای دیگر شاید که قدیمی شده و به تاریخ پیوسته باشد .
قدیم یعنی همین چهل پنجاه سال پیش . نه چندین قرن پیش . یعنی همین روزگاری که خیلی کم پیش می آمد بین شرافت و شرافتمندی و بی عرضگی و با عرضگی خلط مبحث شود . که شرافتمندی مرادف با بی عرضگی باشد و بی شرافتی مرادف با زرنگی و با عرضگی .
دورانی که بندرت پیش می آمد آدم شرافتمند متهم به بی عرضگی شود . و اگر هم پیش می آمد این دیگران بودند که فردی را بعد از سالها کار شرافتمندانه بویژه در جایی که امکان بستن بار و بندیل فراهم تر از جاهای دیگر بود متهم به بی عرضگی کنند . نه اینکه خود فرد هم به خودش شک کند و خود را متهم کند به بی عرضگی .
روزگاری که روزگار دیگری بود و زمانه ای دگر . نه مثل امروز که مرزهای تشخیص و تعیین عرضه و بی عرضگی و شرافت و شرافتمندی چنان بهم ریخته باشد که آدمی را بعد از سی سال کار شرافتمندانه بجایی برساند که خودش هم خودش را زیر سئوال ببرد .
یعنی که در این دزد بازاری که شتر با بار و اسکله با دکل گم می شود و در این بازار مکاره ای که اعداد و ارقام دزدی و اختلاس چنان سر به فلک کشیده است که هوش از سر افلاکیان هم ربوده است ، عجیب نیست اگر بسیارانی بعد از یک عمر کار شرافتمندانه به جایی برسند که از خود بپرسند براستی آیا در اینهمه سال آدم شریفی بوده اند یا اینکه بی عرضه تشریف داشته اند !