یاد بعضی نفرات !
یاد بعضی نفرات !
بعضی آدمها می آیند انگار که فقط خاطره باشند . خاطرات بعضی ها . آدمهایی که می آیند تا خاطرات کودکی و نوجوانی بعضی آدمهای دیگر باشند .
مثل آن بقال طاس و سیبیلویی که آدامس خروس نشان به کودکی آدم فروخته است . مثل پیرمرد چاق بازنشسته ی بنشسته ی همیشه بر سر کوچه که بچگی ها را ترسانده است . مثل آن زن بنداندازی که صورت مادران بچه ها را عین لبو تنوری سرخ می کرده است بوقت بند انداختن . مثل دست نداشته آن گدای یکدست که دل بچه را می سوزانده است . و یا مثل صدای نامفهوم آن پنبه زن دوره گرد که فکر بچه را بخود مشغول می کرده است ...
بعضی آدمها انگار فقط خاطرات کودکی اند . مثل کلی . محمد علی کلی !
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |