#129
#129
خود کامپیوتر فهمید دارم چرت مینوسم!
فقط یه کلام. خیر و شر دنیا و اخرت بخوره وسط کمر این اموزش و پرورش به حق ناله های دل زینب به حق عبادتای سجاد! کمر این مسولین بشکنه ایشالله تنشون تو گور و زمین بلرزه!
-
دو ماه مونده و من همچنان اندر خم همون کوچه ی لعنتی عم. فقط معجزه می خوام!
باتری موبایلم و تمام مموری ها و هاردم رو دادم دست کیمیا.
مامانم بالاخره لپتاپ خرید و بدنیست ولی پگاه پسندم نیست.
روز اخر مدرسه رو نمیگم. اخری باری بود ک نشسته بودم تو حیاط و ناهار میخوردم. روزی ک 12 سال منتظرش بودم ... تک تک لحظه هاشو بلعیدم.
تو تمام در و دیوار مدرسه نوشتم. اسممو اسم اکیپ و ...
تو بغل هم گریه کردیم.
درویش گفت منم مث باباتون. تهش هیچی نمیشه. تهش شما بازم زنذگیو ادامه میدید. رفتم جلو درویش واستادم فقط اشک ریختم بی حرف نگام کرد.
گفت تهش بازم همون پگاهی. ارومم کرد.
ولی من این پگاهو نمیخوام. من این پگاه کج و دندون ارتوذنسیو و این دماغ و این خونه رو این کتابارو ... من این طرز زنذگیو نمیخوام!
اگه امسال قبول شم به مامانم اجازه میدم بره دنبال حاملگی. اگه قبول شم بچه میخوام این زنذگی روح میخواد و من بچه میخوام! خودم نمیتونم ولی مامانم ک میتونه!
اون بدنیا میار و من بزرگ میکنم! من 20 ساله میشم مامان دوم برادرم.
ولی اگه قبول شم.
:)))) مانی رو از مدرسه اجراج کردن!! تو اردبهشت ماه!! اونم بچه ی اول دبستانی رو!! شط!! همه میخندیدن!
فقط من بودم ک اب قند میخورم. مامانش باباش همه میخندیدن! واقعا اخراج شدن سر یه نقاشی از هیکل معلم خنده داره؟
گرچه فقط یه روز اخراج بود ولی بازم ... من براش ناراحت شدم.