#128
#128
سه ماه مونده، هم نمیخوام تموم شه هم خدا خدا میکنم تموم شه!
دلم میخواد تمام این دغدغه هارو بالا بیارم. انگار همشون تو معدم انباشته شدن.
حس میکنم زندانیم. نه راه پس دارم نه راه پیش.
هزارتا حرف تو گوشمه.
هزارتا واکنش متفاوت.
هزارتا حال دگرگون.
امسال خیلی خوش گذشت. باورم نمیشه دیگه مدرسه تموم شده و فقط خرداد میریم ک امتحان بدیم. باورم نمیشه سه ماهه دیگه با یه آزمون 4 ساعته نتیجه ی 12 سال درس خوندنمو بسازم.
خدا ببین دارم خفه میشم، ببین دیوونه شدم! ببین دیگه مثل قبلا نگاه نمیکنم!
خدا نمیخوام! 18 سالگیو ک اینقدر منتظرش بودم نمیخوام! هم میخوام هم نمیخوام!
نمیخوام بزرگ شم! نمیخوام کنکور بدم! ولی خسته شدم از بچه بودن از مدرسه رفتن. چه بخوام چه نخوام داره میگذره ولی میشه خوب بگذره؟! من میترسم! من مث سگ از بعدش میترسم!
از اینکه چجوری تموم شه میترسم!!
خدا امروز ک کیمیا درد داشت فقط نشسته بودم نگاه میکردم! هیچ کاری ازم بر نمیومد! حس گه دیدن درد کشیدنش نفسمو بسته بود ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم! خدا من برای رضا و رضایت تو اومدم تو این راه واسه خانوادم اومدم واسه آیندم اومدم. نذار سرم پایین پایین باشه.
خدا به همین شب مقدست قسمت میدم نجاتم بده. خدا من گناه کارم بگذر از گناهم نذار آیندم پای سیاه بودنم بسوزه. مگه نمیگن بزرگی؟ بگذر خدا من بدبختم تو بگذر تو نذار تو کمکم کن من نمی تونم.
خواهش میکنم. منم مث بقیه ی بنده هات ... تو منو نگاه میکنی میدونم.
من بهت قول دادم بذار و کمکم کن بهش عمل کنم. بذار این کابوس با لبخند تموم شه!